زیباترین مطالب
در این وبلاگ زیبا آرین متن ها قرار میگیرند (طنز ،شعرو...)
-
لازم نیست برای درددل کردن دنبال یک دوست بگردی به زحمتش نمی ارزد؛ بالاخره یک نفر پیدا میشود که حرفهایت را بشنود؛ نشنید هم که هیچ.
لازم نیست برای سفر کردن، دنبال یک همسفر بگردی؛ به زحمتش نمی ارزد؛ بالاخره یک نفر پیدا میشود که با تو سفر بیاید؛ نیامد هم که هیچ.
لازم نیست برای میهمانی هایت دنبال پارتنر بگردی؛ به زحمتش نمی ارزد؛ بالاخره یک نفر پیدا میشود که با تو برقصد؛ نشد هم که هیچ.
لازم نیست برای گریستن، هنگام که جهان بر تو سخت میگیرد، دنبال آغوشی باشی؛ بالاخره دستی پیدا میشود که روی شانه هایت بنشیند؛ نشد هم که هیچ.
اما اگر کسی را یافتی که آن روز، آن روز که باید، با تو، بی سوال و حرف، فرار کند، از دستش مده؛قرنهاست کسی با کسی فرار نکرده است...
#حمیدرضا_ابک
در حال قات زدن قبل از رفتن به جنگ ! 😄
قات گیاه مخدری است که منجر میشود انسان جسارت بیشتری پیدا کند به همین دلیل فردی را که دیوانه شده میگویند انگار قات زده !
در یمن دو سوم مردان و یک سوم زنان قات میزنند ، قات گیاهِ بومی شرق آفریقا و عربستان است ، با جویدن این گیاه علاوه بر جسارت حالت موقتی از سرخوشی و توهم به فرد دست میدهد
[عکس 800×800]
.
که سختی هایت تمام میشوند
و بهترین اتفاقات برایت رقم خواهد خورد
این وعده اوست
از سختیها نترس
سختی آدم را سرسخت میکند
میخهایی در دیوار محکمتر هستند کـه ضربات سختتری تحمل کرده باشند
خدای خوبم
چقدر کلامت آرامم میکند
وقتی میگویی بعد از هر سختی آسانی است
خدایا سختی ها را برایمان آسان🌹
[ویدئو ۱:۰۰]
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت.
یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.
مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید.
یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد.
جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.
مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد.
اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد.
اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.
تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن
📒داستان کوتاه جوجه عقاب
👤#گابریل_گارسیا_مارکز
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت.
یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.
مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید.
یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد.
جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.
مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد.
اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد.
اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.
تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن
📒داستان کوتاه جوجه عقاب
👤#گابریل_گارسیا_مارکز
عطر خاک بارونخورده میفروشم
عطر چمن کوتاهشده
عطر زعفرون و برنج
عطر بازار خشکبار و ادویه
بوی اقاقیا توی کوچهها، تو فصل بهار
و من فکر کردم که حالا که این عطرها به دفعات به طور رایگان در دسترسم هستند ، زندگى رو آسون تر بگیرم و ازشون استفاده کنم
مخصوصا عطر آدمهایى که نمى دونیم تا کى مجال بودن در کنارشون را داریم
چیزی به او گفتم؛ خندید و بین خندههایش گفت: «دیوونه!» و باز خندید. میخواستم بگویم خب مگر میشود فرد عاقل صدای خندههای تو را بشنود و از سر ذوق دیوانه نشود؟ ولی سکوت کردم، دیوانگی را ترجیح دادم به قطع کردن ریتم خندههای شیرینش؛ و من دیوانه شدم، دیوانهی او.
#امیررضا_لطفی_پناه